چه بگویم از درد... از سختی و مشقت... چه بگویم از خون دل خوردن های مادران و همسران و فرزندان جانبازان...
...
من نمیدانم در وصف سختی های جانبازان از چه کلماتی استفاده کنم... وصف ناپذیر است درد هایشان... و نیز وصف ناپذیر است دلاوری ها و ایثارگری هایشان...
چند روز پیش در مراسمی حضور یافتم که با عنوان تجلیل از جانبازان هشت سال دفاع مقدس، تقدس یافته بود...
در آنجا جانبازی را دیدم که دست نداشت ولی در ایثارگری و دلاوری دستی داشت...
جانبازی را دیدم که پا نداشت ولی همیشه در کار خیر و فداکاری پیش قدم میشد...
جانبازی را دیدم که جانباز اعصاب و روان بود. دعوتش کردند که با وی چند لحظه ای هم صحبت شوند... از وی پرسیدند حرفی زیبا از دید شما: گفت تنها نماز... زیبا بود و من چقدر شرمسار میشدم وقتی همسرش و فرزاندانش را میدیم... احساس مدیون بودن نسبت به ایشان را در وجودم حس کردم ...
در دلم با خود گفتم چه زیبا جوانان ما خون دادند... در آن مدرسه عشق که همه با علاقه و شوق تمام به آن وارد میشدند.
و ما امروز هرگز نمیتوانیم آنطور که شاید و باید ادای دین داشته باشیم نسبت به آنها و نیز خون شهدامان که مردانه شهید شدند و الگوهایی شدند برای ما مظهر ایثار و شجاعت...
.
.
.
خداوندا یاریمان کن تا بتوانیم حقشان را به بهترین نحو ادا کنیم و امروز ما ادامه دهنده راهشان باشیم ...
به امید موفقیت همه ایرانیان در این راه...
از سری نوشته های : تیر 91